دیروز دستای کوچولوتو دور گردنم انداختی و گفتی 《بابایی دوست ندارم از پیش تو مامان جایی برم، چون دلم براتون تنگ میشه》.
میدونم چه حسی داری اما عزیز بابا این احساس شروع موفقیته و برداشتن قدمهای جدیدتره.
هرچی آرزوی خوبه مال تو.
هرچی از خاطره ها موند، واسه من،
تو برو به آرزوهات برسی،
وقتی تو موفقی شادم من،
دخترم زندگی شیرینه ولی،
یادت باشه مثل باد میگذره،
فرصت شادی و خوشبختی هست،
اگه شادی نکنی اونم میره،
زیر بارون که میری عاشق باش،
چون خدا از همه چی باخبره ،
روزی که اومدی دنیا ، یادمه .
رفتنم از پیش تو، یادت نره.
یه روزی عکسمو قاب کن تو اتاق،
هر کی پرسید، بگو یک مسافره،
سفرش طول کشید ، خیلی دید،
اما میگفت همه چی یادش میره.
بگو اسم عاشقیش بابا بود،
بابا بودن از همه سخت تره،
بگو وقت رفتنش ساک نداشت،
چون میگفت بار تو سفر، دردسره .
روزی عاشق شد و با عشقش گفت،
این دیگه تو عاشقی آخرشه،
اما وقتی تو به دنیا اومدی،
تازه فهمید عاشقی ته نداره .
هر روز از روزای قبل زیباتر،
می بینم داری چقدر بزرگ میشی،
میدونم روزی با این بال کوچیک،
شهپرایی واسه پروازه میسازی.
عاشق دیدن تو، تو اوجتم،
دوست دارم اونقدر بالا بپری،
که دیگه گرگا و کفتارای خاک،
نتونن فکر کنن تو چنگشونی.
شاید برگردی دیگه من نباشم،
که به تو پروازتو تبریک بگم،
اما روی طاقچه، رو بروی تو،
تو دل قاب سفید منتظرم .
من و مامان همه جا همراهتیم،
مثل نوری که میتابه روی صبح،
هر وقتی چشماتو بستی تو دلت،
چشماتو واکنی هم پیش تو ئیم ...